مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

دهمین ماه گرد عسل خاله

سلام مهراد نازم امروز دهمین ماه گردته تبریک می گم خاله جونم الان بغل رضا دایی هستی و داری با دهن صدای هو هویا اه اه در می اری اگه بخای به کسی چیزی بفهمونی و صداش کنی اینکارو می کنی هر کسی از در بیاد اول دوس داری تو روبغل کنه و تا اینکارو نکنه به اون شخص نگاه می کنی عسلی دیگه، اخه میشه مگه کسی نخاد توروبغل کنه خاله فدات شه این عکسم همین الان به سختی ازت انداختیم انقد برات ادا دراوردم اخرش اومدی بغلم با تعجب نگام می کردی   خاله فدای دستات شه داری دس دسی می کنی با شعر خاله ...
18 اسفند 1392

خنده شیرین

سلام به گل پسرم آقا مهراد عزیز روز جمعه بود و بابایی امروز سر کار نرفته بود و خونه پیش آقا کوچولو و مامان جون مونده بود تا با هم خوش بگذرونیم مهراد جونم هم که الان خواب تشیف دارن و بابایی هم داره واسه عزیزش که قد همه دنیا دوسش داره مطلب مینویسه . مهراد جان بابایی دوست داره ی عالمه هر چی بگه بازم کمه خدا حفظت بکنه که تموم شیرینی زندگی بابا و مامانی .     ...
18 اسفند 1392

شب یلدای خوشگل عمه

  سلام مهراد جون من عمه فریبا هستم امروز دوشنبه 2 دی سال 92 است امروز برای اولین بار تونستم وارد وبلاگ شما شده و برای شما مطلب بذارم اول از همه بگم که من و دو تا پسرام ( ارمین جون و پویان جون ) تورو خیلی دوست داریم دوم اینکه می خوام از اولین شب یلدای شما که با ما دور هم بودیم بنویسم که برای همیشه اولین شب یلدات یادت بمونه .شب قبل از شب یلدا ما باهم به تهران رفته بودیم تا برای عباس عمو که در شرف ازداوج است ( نامزد کرده ) برای عروس خانم ( فائزه جون ) مراسم شب یلدا را ببریم . شما اونجا فرزانه عمه و دوتا دختر خوشگلش ( سارا جون و سحرناز ) رو هم دیدی اونا هم تورو خیلی دوست دارن .بگذریم شب 30 اذرماه همون شب یلدا بابا امیرجون سرکار بود من...
18 اسفند 1392

عکس 5ماهگی مهراد

پسرگلم این عکساتو عمو بهروز تو 5ماهگی ازت گرفته بود که جدیدا ازش گرفتم و الان وقت کردم برات بذارم.این لباسم که تنته عمو عباس برات خریده بود. مهرادم تو شیرینی زندگی من و بابایی هستی .   پسرناز مامان و بابا   ...
18 اسفند 1392

زیارت امام رضا[ع]

سلام مهراد جان عزیز دل عمه امروز عمه با آرمین جون و پویان جون و عمو علی می خوایم بریم مشهد زیارت امام رضا (ع) ، ان شااله خدا قسمت شما عزیر هم کنه که با بابا امیرجون و مامان مریم جون برید زیارت چون بابا امیرمیگه میخواد اولین بار موهات رو مشهد کوتاه کنه وقتی قیافت رو بدون مو تصور میکنم خندم می گیره باید خوشگل بشی.امروز آرمین جون و پویان جون از راه مدرسه میان خونه شما قراره مامان مریم جون براشون ماکارانی درست کنه ((  چون مامانی شما ماکارانی رو خیلی خوشمزه درست می کنه )) از شما خداحافظی کنند عمه جون بعد از سرکار میاد تا خوشگل ترین و بامزه ترین و شیرین ترین برادر زاده دنیا را ببینه از آلان فکر میکنم که چون روز نمیبنمت دلم تنگ ...
18 اسفند 1392

عکس یادگاری سال 1364

مهراد جون این عکس بابایی امیره که تو سن 2 سالگی برای اولین بار به همراه خانواده تو مشهد انداختم الان که این عکس رو نگاه می کنم می بینم که شما جیگر بابا کپی برابر عکس بابا هستی !!! منم که اونجا گرسنه بودم که به گفته عزیز جون دارم ساندویچ گوشت میخورم . عمه فریبا هم که تریپ زده عمه فرزانه هم که یک سالشه و بغل پدر جون نشسته عمو عباس هم که از همه ما بزرگتره تو عکس خجالتی افتاده . یاد اون روزا بخیر که روزگار قشنگی بود !!!   ...
18 اسفند 1392

11 ماهگی پسرگلم

مهرادم الان چند هفته ای هست دندونات اذیتت می کنن و بعضی شبا با گریه بیدار میشی نمونش دیشب بود که ساعت 1:30 خوابیدی منم تا اومدم بخوابم ساعت 2:10 با گریه بیدار شدی اولش فکر کردم گرسنه هستی ولی شیر نخوردی گذاشتم رو پاهام برات لالایی خوندم بازم گریه می کردی چشمای نازت بسته بودن یعنی خوابت می اومد خلاصه باباجون بلند شد شمارو بغل کرد و چرخوند تا خوابیدی. انشالله دندونات زود در بیان و عزیزمو اذیت نکنن. بابایی خیلی خیلی رو شما حساسه و رو لباست رو خوردنت و ... اگه لباست یه کوچولو خیس باشه باید عوض کنم اگه غذا نخوری نگران و ناراحت می شه بخواهیم بریم بیرون خیلی به شما لباس می پوشونه از بس که دوستت داریم و دوست نداریم مهراد جون سرما بخوره. ...
18 اسفند 1392

دلتنگی عمه فریبا

سلام عزیز دل عمه الان که دارم این مطلب را برات می نویسم سر کار هستم چند روز است که ندیدمت و دلم به اندازه تمام دینا برات تنگ شده چند دقیقه پیش آرمین جون زنگ زده بود و می گفت که مامان قرار بود ما امروز از مدرسه به خونه مریم جون بریم و مهراد را ببینم ولی یادمون رفت می شه از سرکار اومدی بریم خونشون آرمین جون و پویان جون تورو خیلی خیلی دوست دارن گاهی پویان جون یک کوچولو به شما حس......میکنه که میبینه همه تحویلت می گیرن چون قبل از شما گل سرسبد خونه پدرجون ایشون بودن . شاید امروز بیام و شما را ببینم .فقط میگم خیلی دوستت داریم و می بوسیمت .   ...
18 اسفند 1392

بازی با دوستم

خوشگل خاله اینم عکسایی از بازیت با آراد کوچولو یکم با هم بازی میکردین و یکم سر اسباب بازی دعواتون میشد . یکبار هم از آراد ترسیدی و عقب نشینی کردی بغل مامان جون    و ی دفعه هم تند تند چهاردست و پا رفتی سمت آراد که ترسید و پرید بغل مامانیش خلاصه جالب بود   باب اسفنجی: له شدم از دست شما دو تااااااا   به به چقدر خوشمزززس آراد جون بفرما پرتقال     هیس داریم فکر میکنیم ...
18 اسفند 1392